وای خدا بخاطر همه چی نمیدونم چطور شکر گذار باشم
دوشنبه بعد از اینکه زنگ زدم به ازمایشگاه و گفت جوابت اماده ست دلم گرفت میترسیدم
میترسیدم از اینکه برم و بگن جنینت مشکل داره
اصلا جونی برام نموند تازه تمام مدارکو برداشته بودم خودمو برای همه چی اماده کرده بودم تا رسیدیم برام جونی نمونده بود ولی خدا با من بود
و جواب ازمایشم خوب بود
نمیدونید که چقده خوشحال شدیم من از خوشحالی داشتم میلرزید و پشت سر هم برای بابایت حرف میزدم
بعد از اینکه دیگه خیالمون راحت شد رفتیم سیسمونی فروشی و چند تکه لباس با جیزهای دیگه به پیشنهاد ابجی مهدیه برات خریدم
قربونت برم نخودی من خدا کنه ازش خوشت بیاد اخه خیلی نازن
من و ابجی چند بار تا حالا هی بازم کردیم و قربون صدقه ات رفتیم اخه خیلی جیگرن
برات یه سرویس حوله و سرویس خواب دو دست لباس و یه ساک یه شیشه پستونک که یه عالمه جغجغه توش داره را خریدم تا انشالله سری دیگه هر موقع رفتیم شهر دوباره بقیه وسایلتو بخرم